باید واژه ای نو بسازم.....

ساخت وبلاگ

دلم می خواد چیزی بنویسم......دلم می خواد حرف بزنم.....دلم می خواد با حروف الفبا واژه هایی نو بسازم برای گفتن و نوشتن.......نوشتن حسی که درونم را می سوزاند........حسی که بیمارم کرده......حسی که از پا انداخته مرا.....حسی که نمی دانم از کجای روزگار آب می خورد..........نمی دانم از خوشی این روزهاست یا از غم این روزها.....آه......بله......باید واژه ای نو بسازم......یاید واژه ای نو بسازم که ظرفیت این همه احساس را داشته باشد....باید واژه ای نو بسازم به سان خودم.......به سان دلم......به سان این روزهایم........باید واژه ای نو بسازم.....واژه ای به سان اطرافیانم.........به سان دلهاشان..........به سان این روزهایشان.......غم هایشان.......غصه هایشان.....تلخی هایشان......به سان این همه چشم گریان......به سان این همه لبخندی که این روزها محو شده است......و باز هم داستان همان داستان تلاش بیهوده است........تلاش بیهوده برای شاد بودن........برای زندگی کردن.....برای آسان گرفتن راهی که دشوار شده است........

آری این واژه ها........این واژه های قدیمی........این واژه های نخ نمای کهنه.........همین واژه هایی که شبیه دلتنگی هستند........همین واژه هایی که بوی غم و غصه می دهند.....طعم تلخی دارند و مزه زهر می دهند......این واژه ها را باید کناری بیاندازیم.......این واژه ها برای این روزها.......برای این روزگار کافی نیستند.....این واژه ها دیگر معنی نمی دهند......باید بروز رسانی شوند.......باید ارتقاء یابند.........همان طور که دردهایمان ارتقاء یافتند.......همان طور که غصه ها بزرگ شدند.......همان طور که فاصله جدایی ها و  بعد دلتنگی ها به طرز عجیبی افزایش یافت......این روزها........این روزها........این روزها......این روزهای سخت احتیاج به واژه دارند........احتیاج به واژه هایی دارند که در آنها جا بگیرند.......که هم قد و قامت خودشان باشند.......انگار  این روزها تورم در دردها و غصه ها......در خستگی ها و دلتنگی ها......در ناامیدی ها و رفتن ها بیشتر از هرچیز دیگر است......تورم........تورم درد......به واژه نیازمندیم......تا واژه نباشد نمی شود حرف زد......نمی شود نوشت........نمی شود گفت از حسی که در سینه داریم........نمی شود.......نمی شود......تلاش برای نوشتن و گفتن بیهوده است... راهیست که هر روز می رویم.......و دست از پا درازتر برمی گردیم......مشکل همان واژه است........باید واژه های نو بسازم.....واژه های نو......به سان خودم........به سان اطرافیانم.......به سان روزگارم و روزگارشان.....

- به چند نفر زبانشناس...ترجیحا خانوم برای ساختن واژه های جدید بر پایه متن بالا.....نیازمندیم.....سابقه کار نیاز نیست...

*           *            *

من خوبم......همه چیز خوب است و آروم.......جز اینکه هنوز هم سرما خوردگیم خوب نشده......دیگه احساس می کنم بدنم داره متلاشی می شه.....به شدت ضعف دارم.......انگار هیچ جونی تو تنم نیست......و هر کاری هم که می کنم خوب نمی شه.......بیحالم اما آروم و خوشحال و کمی نگران.....نوشته بالا اگر تلخ است ببخشید.....تاثیر اتفاقاتی ست که این روزها برای اطرافیانم افتاده و ذهنمو درگیر کرده......دیروز خبر بدی از یکی از دوستام بهم رسید.....ناراحتم و نگران.....باز هم اگر متن بالا تلخ بود و یا معنی نمی داد ببخشید.....یکی دیگه از تراوشات ذهن من بود در همان لحظات.....خیلی سعی کردم انسجام داشته باشه اما نمی دونم موفق شدم یا نه......نمی دونم می شه منظورمو فهمید یا نه ......باز هم ببخشید.....

- اومدم برای وبلاگهاتون نظر بذارم صفحه نظرات باز نمی شد....خطا می داد......

-احتمالا امروز یک پست ویژه بذارم......احتمالا.....

9494...
ما را در سایت 9494 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9494 9494 بازدید : 480 تاريخ : يکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت: 8:10